در بخش پیشین در ارتباط با «نقش هیجانات در زندگی» سخن گفتیم. در آن جا این نکته را برجسته نمودیم که هیجانات بخشی از سرشت و طبیعت هر شخص‌اند و در وهله‌ی اول ناظر به تأمین بقا هستند. هم‌چنین اشاره کردیم در این‌که امور مختلف در میزان اهمیت و ضرورت در نزد افراد(و ازجمله والدین- فرزند)  متفاوت‌اند نیز به جنبه‌های هیجانی مربوط می‌شود. در گفتار  پیشِ رو سعی خواهد شد جنبه‌هایی از لزوم توجه ما به‌عنوان مربی (معلم یا والد) واکاوی می‌شود.

این بخش را با پدیده جدید تحت عنوان «بیماری کرونا» آغاز می‌کنم تا نقش هیجانات در زندگی  و در تربیت نیز به صورت ملموس‌تری بیان شود. پس از انتشار ویروس کرونا، احتمالاً اکنون ما در قرنطینه خانگی هستیم، سر کار رفتن را به تعلیق درآورده‌ایم، رفت و آمد با دوستان نزدیک را خاتمه داده‌ایم، حتی خرید برخی مایحتاج را نیز به راحتی صرفنظر می‌کنیم، در سطح اجتماعی نیز مسابقات ورزشی ملی و بین المللی لغو می‌شود، تجارت کشورها با یکدیگر قطع می‌شود. اگر دوباره مروری داشته باشیم می‌بینیم که اموری که تا چند روز پیش بسیار مهم بودند اکنون امری غیرمهم تلقی می‌شود. در واقع در این وضعیت کنونی اتفاقا به صورت بنیادینی جای امر مهم و غیرمهم عوض شده‌اند. در واقع ترس از مرگ، یا ترس از تحمل رنج باعث شده است که اموری که کاملاً مهم بوده‌اند به یک باره اهمیت خود را از دست بدهد. به‌راستی الان تصمیم عاقلانه در این شرایط چیست و چه مشخصه‌ای آن تصمیم را عاقلانه می‌سازد؟

ممکن است این سوال پیش آید از مواردی که در بالا گفته شد چه نکاتی می‌آموزیم؟ قبل از اینکه مستقیم به پاسخ این سوال بپردازم به یکی از گفته‌های مشهور در گفتگوهای روزمره اشاره خواهم داشت تا از طریق این تمثیل، منظور نهایی خود را انتقال دهم. احتمالا این جمله بارها شنیده ایم که «سنگ‌هایی که جلو راه شما قرار می‌گیرد همواره به معنای مانع نخواهد بود، بلکه می‌توانید با آن پل بسازید یا دیوار». این عبارت بنظر می‌آید در ارتباط با نقش هیجان و تنظیم هیجانی نیز کاملاً صادق است. یعنی مثلاً اگر ترس یا واهمه‌ای در شما جریان دارد می‌تواند به‌عنوان یک پل یا یک دیوار سر راه شما یا فرزندتان قرار بگیرد. این گفته از آن روست که هیجانی مانند ترس نشانگر موقعیتی است که مغز هشداری برای ادامه زیستن را مخابره می‌کند. بنابراین آن ترس یا واهمه در موقعیت کنونی، می‌تواند شما را به کنجکاوی، دقت، وارسی و تحلیل موقعیت وادارد یا اینکه هیچ اقدامی نکرده و ترس برانگیخته شده به یک دیوار و مانع تبدیل شود.

در ارتباط با مثال قبلی نکته تکمیلی آن است که مطابق با یافته‌های کنونی دانش ذهن – مغز، مغز ما مسئول توانایی‌های شناختی، تنظیم هیجانات، احساسات و تولید رفتارهای ماست و در واقع تمامی آن‌چه ادراک، احساس، فکر و عمل می‌کنیم ناشی از کارکردهای مغزی است. اما چگونه  از هیجاناتی مانند ترس، خشم، انزجار، غم و شادی می‌توان پل ساخت نه دیوار.  این بحث تفصیل زیادی دارد اما مختصراً این است که بدانیم هر محرک درونی مانند فکر به محض ظهور در گستره‌ی آگاهی ما، در وهله‌ی اول نظام هیجانی را برمی‌انگیزد تا تأثیر آن محرک بر بقا را ارزیابی کند. حال بر اساس تفسیر هیجانی (مؤثر برای بقا، تهدید برای بقا، و خنثی) از آن موقعیت، پاسخ به آن محرک داده می‌شود. حال شما فرض کنید می‌خواهید کودک خود را با یک موقعیت جدید مانند رفتن به یک مهمانی، یا با یک وسیله و مکان جدید، باور یا عقیده جدید مواجه کنید. طبیعی است که در چنین حالتی مغز به‌عنوان یک ابزار هوشمند این موقعیت‌های جدید را از حیثِ تأثیرات هیجانی و مؤثر/ مضر برای بقا ارزیابی کند و هیجانی نظیر ترس به عنوان پاسخ برگزیده می‌شود. حال اگر ما در این شرایط به‌عنوان والدین یا معلم، از این حالت ترسناک شدن کودک دچار خشم شده و آشوب‌ناک شویم، نتایج ناگواری برای کودک به‌وجود خواهد آمد و بنابراین آن هیجان ترس اولیه (که بسیار طبیعی و مفید است) به دیوار و مانعی برای اقدامات بعدی وی تبدیل می‌شود. نتیجه‌ای که کودک در این موقعیت می‌گیرد آن است که این محیط یا موقعیت به‌صورت مضاعفی تهدیدآمیز شده است، زیرا به ترس مواجه شدن با محرک جدید ترس از واکنش خشمگینانه والدین نیز اضافه شده است. اکنون حضور در آن مهمانی یا بازی با آن عروسک سفید خرسی، به یک مفهوم ذهنی به اسم محیط ناایمن و وسیله ناایمن تبدیل شده است. این تجربه‌ی دردناک را ذهن کودک تعمیم می‌دهد و محیط‌های جدید، اشیاء سفید را به‌عنوان امور تهدیدآمیز معرفی می‌کند و به همین دلیل شاید درب تجربیات غنیِ فراوانی در آینده به روی کودک بسته شود. این خلأ تجربیات در نهایت موجب آن خواهد شد که کودک نتواند درست تصمیم بگیرد زیرا عواقب آتی اقدامات را نمی‌تواند تشخیص بدهد. از این‌رو از جانب والدین و اطرافیان برچسب کودک یا دست و پاچلفتی خواهد خورد. در حالی‌که ریشه‌ی این ناتوانی در مواجهه‌ی غیرصحیح والدین، معلمان و اطرافیان بوده که اجازه تجربه‌ی هیجانی را به کودک نداده است.

اما در کنار این حالتی که برخوردهای ما با کودکان یک مانع اساسی در ذهن آنان می‌سازد، می‌توان به حالت‌هایی اشاره داشت که آن حالت های هیجانی تبدیل به یک فرصت بالندگی خواهند شد. مثلاً اگر انتظار دارید کودکان‌تان در موقعیت‌های مختلف تصمیم درست و عاقلانه بگیرد، لازم است اجازه داده شود تجربه‌های هیجانی طبیعی و سالم از امور مختلف داشته باشند. مثلاً اگر امروزه کسی ما را عاقل و خردورز بنامد، بدون شک یکی از مشخصه‌های بارزش آن خواهد بود که ما قادریم گزندها، خطرات و آسیب‌ها را بازشناسی کنیم و تشخیص دهیم که نتایج آن اقدام مفید یا زیان‌بار خواهد بود. اگر شما خودتان چنین شخصی هستید که گزندها و خطرات پیشِ‌رو را تشخیص می‌دهید قطعا به‌خاطر آن است که تجربه‌ی هیجانیِ سالمی را دارا هستید. حال می‌توانید به برخوردهای خود با شاگرد یا کودکان‌تان رجوع کنید و با یک تجزیه و تحلیل دقیق به خود یادآور بشوید که چگونه باعث شدید که آن سرمایه‌ی ارزشمند (هیجان ترس، یا خشم) به امری ویران‌گر تبدیل شوند که ترس و خشم سراسر زندگی کودک تان را گرفته است. مثلاً ذکر کنید که اگر با ترس کودک در موقعیت‌های جدید، به گونه‌ای دیگر برخورد می‌کردید و اجازه‌ی وارسی دقیق را به کودک می‌داید الان وی به جای اینکه موجودی کاملا ترسو باشد، شجاعت و توانایی مواجهه با موقعیت‌های جدید را داشت. امیدواریم که تجربیات، و موقعیت‌هایی که در برخورد با کودکان داشته اید را با ما در میان بگذارید…..

بی شک به اشتراک گذاشتن این تجربیات می‌تواند موجب گفتگویی دقیق‌تر و خلق فرصت‌های عمیق تر برای تربیت فرزندان مان باشد….